آرمیناآرمینا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

فرشته کوچولو

جای نو مبارک

امروز می خواستیم بریم مهمونی دیدم تو کریر سختته رفتیم با بابا پاساژ گلستان ساک حمل با یه لباس خوشکل که بابا پسندید خریدیم.مبارکت باشه عزیزم       ...
17 شهريور 1390

جشن ورود فرشته خدابه دنیای ما

امروز ١٥ شهریور بود .بابا به مناسبت بدنیا اومدن شما یه جشن بزرگ گرفت.از دو هفته مونده بود به بدنیا اومدن شما من و بابا رفتیم سالن رویای آبی رو گرفتیم.البته خیلی جاها روگشتیم ولی من اصرار داشتم یه جایی باشه که هم بزاره از ساعت ١١ تا ٤ مراسم داشته باشیم و هم موزیک زنده داشته باشه. سالن قشگی بود.به مناسبت ورود شما هم تمام سالن گل آرایی شده بود.صبح من رفتم آرایشگاه و بعدش حاضر شدیم رفتیم سالن.200 تا مهمون دعوت کرده بودیم.اول که وارد سالن شدیم خانم عکاس از من و تو و بابا چند تا عکس انداخت و بعدش تک تک مهمونا اومدن.تا ساعت 3 جشن و پایکوبی داشتیم و بعدشم ناهار و دسر .خیلی خیلی خوش گذشت.ولی آرمینای قشنگم تو با وجود اون همه سرو صدا اصلا از خواب ناز...
17 شهريور 1390

عروسی خاله آتنا

امروز اولین عروسی رو باهم رفتیم.عروس خوشگل من خیلی ناز و ملوس همه عروسی رو خوابید. انقدر آروم میخوابی که احساس میکنم هنوزتو آغوش فرشته هایی .اصلا صدای دنیا بلندت نمیکنه. دوست دارم همیشه انقدر پاک و معصوم بمونی.   ...
17 شهريور 1390

عزیزم همیشه یاد خدا باش

سلام مامانی یادم رفته بود بگم که  روز سومی که بدنیا اومدی باباجون تو گوشت اذان و اقامه گفت و روز هفتم تولدت برات گوسفند عقیقه کردیم.همه این کارا برای سلامتیت بود و برای اینکه همیشه خداوند یار و یاورت باشه. فرشته من امیدوارم هیچ وقت از یاد خدا غافل نشی همه ببعی های دنیا فدات ...
1 شهريور 1390

خانوم خانوما بالاخره هویت دار شدی

دختر نازم دیروز 31 مرداد و 20ماه رمضان بود.مامان یکم حالم خوب نبود .از بعد از ظهر تا الان تب و لرز کردم .همه می گن تب شیره.هر چی بود که خیلی بد بود ولی یه خبر خیلی خوبم دیروزشد.بابا صبح رفت برات شناسنامه گرفت.بعد از ظهر که اومد دیدم شناسنامه دختر نازم با یه سرویس طلا برای مامان و یه تو گردنی که شکل لاک پشته برای شما رو تو یه جعبه کادویی خیلی خوشگل برام آورد.منم کلی از جانب تو خودم ازش تشکر کردم.آخه بابا من و تو رو خیلی خیلی دوست داره. اینم یه تشکر ویژه از طرف من و تو از بابا   ...
1 شهريور 1390

آخی نافت کو؟؟؟؟؟؟

امروز دقیقا ده روزت تموم شد و ااز دست اون زردی بدجنسم خلاص شدی.بعدازظهر که مامان جون بردت حموم دید که نافت افتاده.مبااااااااااااااااااااااارکه کلی خونه رو زیرو رو کردیم تا بالاخره ناف شما رو تو یکی از لباسات پیدا کردیم.خوب خدا رو شکر از دست این نافم خلاص شدی. ...
30 مرداد 1390

فرشته من مریض نشی الهی

دختر قشنگم من فکر می کردم با بدنیا اومدنت تمام سختی های مامان تموم می شه ولی بعد از چهار روز که از تولدت می گذره حالا فهمیدیم که زردی داری و با گذشت ٧ روز هنوز خوب نشدی.خانم دکتر می گه باید بیمارستان بستری بشی ولی ما قبول نکردیم.حالا امروز آوردیمت خونه و گذاشتیمت تو دستگاه تا خوب بشی.خیلی برام سخته که هر روز ببرمت آزمایشگاه تا ازت خون بگیرن و تو رو زیر این دستگاه ببینم.ولی بابا می گه باید تحمل کنیم تا فرشته نازمون خوب خوب بشه.امیدوارم این آخرین بیماریت باشه و همیشه سالم ببینمت. همیشه ی همیشه عاشقانه دوست دارم ...
27 مرداد 1390

فرشته کوچولو به کلبه عشق ما خوش اومدی

یه روز تو ماه قشنگ خدا که مهمونش بودیم.خدا از من و بابا حسابی پذیرایی کرد و بهترین و زیباترین هدیه رو به ما تقدیم کرد و از ما قول گرفت که حافظش باشیم.پس: خدایا توانی عطا فرما تا با پرورش صحیح شکرگذار نعمتت باشیم و خود حافظش باش آرمینا جون 20 مرداد 1390 در بیمارستان جم توسط دکتر نازنین آریانژاد به روش سزارین  بعد از گذروندن خیلی مشکلات که با یاد اون شیرین می شد بدنیا اومد و با بدنیا اومدنش زندگی مامان و باباش رو پر از شادی و برکت کرد. این اولین عکس از صورت ناز دختر گلمه همه می گن قشنگترین نوزادی هستی که دیدن.سفید مثل برف و معصوم مثل فرشته ها ...
15 اسفند 1390