آرمیناآرمینا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

فرشته کوچولو

آدم برفی مامان

  خدا این آدم برفی رو زودتر از برفاش برای ما فرستاد این اولین پاییز زندگیته.امیدوارم 100 تا پاییز دیگه زنده و سالم باشی     ...
1 آبان 1390

عکسهای 2 تا 4 ماهگی

آرمینا خانم این عکسا رو ساعت 7 صبح از شما گرفتیم.چند شبه ساعت 1 شب میخوابی و ساعت 5 صبح بیدار باش میزنی.با اینکه نمیذاری مامان بخوابم ولی وجودت انقدر بهم انرژی میده که اصلا خواب تو چشمام نمیاد و فکر میکنم سرشار از انرژی شدم.           ...
18 مهر 1390

عروسکم برای من زیباترینی

خیلی زرنگی.شبها رو تا صبح نمی خوابی و صبحها که میبینی ما بیدار شدیم خیالت راحت میشه میخوابی.از 20 روز بعد از بدنیا اومدنت که من و بابا تصمیم گرفتیم بیایم خونمون و دیگه مامان جون و بابا جونو اذیت نکنیم شبها رو تا صبح 2 ساعت 2 ساعت با بابا تقسیم کردیم.تا بتونیم پیشت بیدار بمونیم و باهات بازی کنیم.آخه تمام روز رو میخوابی و شبا رو دوست داری بیدار باشی و باهات بازی کنیم.شبها خیلی سر حال میشی.ولی قیافه من و بابات دیدنیه. همه میگن40 ر وز زو پشت سر بزاری یاعت خوابت تنظیم میشه .ما که امیدواریم   ...
31 شهريور 1390

جای نو مبارک

امروز می خواستیم بریم مهمونی دیدم تو کریر سختته رفتیم با بابا پاساژ گلستان ساک حمل با یه لباس خوشکل که بابا پسندید خریدیم.مبارکت باشه عزیزم       ...
17 شهريور 1390

جشن ورود فرشته خدابه دنیای ما

امروز ١٥ شهریور بود .بابا به مناسبت بدنیا اومدن شما یه جشن بزرگ گرفت.از دو هفته مونده بود به بدنیا اومدن شما من و بابا رفتیم سالن رویای آبی رو گرفتیم.البته خیلی جاها روگشتیم ولی من اصرار داشتم یه جایی باشه که هم بزاره از ساعت ١١ تا ٤ مراسم داشته باشیم و هم موزیک زنده داشته باشه. سالن قشگی بود.به مناسبت ورود شما هم تمام سالن گل آرایی شده بود.صبح من رفتم آرایشگاه و بعدش حاضر شدیم رفتیم سالن.200 تا مهمون دعوت کرده بودیم.اول که وارد سالن شدیم خانم عکاس از من و تو و بابا چند تا عکس انداخت و بعدش تک تک مهمونا اومدن.تا ساعت 3 جشن و پایکوبی داشتیم و بعدشم ناهار و دسر .خیلی خیلی خوش گذشت.ولی آرمینای قشنگم تو با وجود اون همه سرو صدا اصلا از خواب ناز...
17 شهريور 1390